روز وشبهایت بویِ غم می دهد

به گمانم یتیمی باز 

دلش شکسته.!

آسمان هم میفهمد

شاید بیشتر از من و تو.

ولی پاییز جان

تو انگار هنوز هم کینه داری در دلت.

درست مثلِ یک قلبِ درب و داغون.

ولی اینها به کنار همه اش.

گاهی به این نقطه می رسم که حقیقتا همه چیز پوچ است

نقطه ای که نه شادی به لذت هایش

و نه غمگین به دردهایش.

چقدر شیرینه این لحظات

فقط نمیدونم چرا

توی همین لحظه که گفتم دلت هیچی نمیخاد;

دلت یجور مردن میخاد

یه جور جمع و جور کردن و رفتن میخاد

رفتن و برای همیشه موندن میخاد

همون جایی مثل  ابدیت;

کربلا.

نقطه ی پایانِ تسلیمم

نقطه ی سرخطِ من

نقطه ی دیوونگیهام

نقطه ی رهایی

اره آقا

تویی همونکه تهِ همه چی ای

سرِ همه چی ای.

چی شد که شدی همه م؟!

توکه میدونی چجوری میشم و چی میشه!

چی میشه که یهو همه چی برام  لا اهمیت میشه؟؟

 و تو میشی <ترین> برام.

نزدیکه دق کنه آدم

یهو سربزنگاه می رسی

توخیالم میارم اون نقطه ای رو که

نزدیکه جونم بالا بیاد

و باز مثل همیشه از راه برسی.

شیرینی 

شیرین تر ازطعمِ شهادت برای قاسم بن الحسن علیه السلام.

به تلخیِ حالم سربزنای مهربان ارباب.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کامپیولرن - آموزش های کامپیوتری اندیشکده کیهان شناسی پارس سررسید اروپایی | سالنامه اروپایی نیوز فوووری شمیم هنر پوياکالا My Great Life :) rachel in wonderblog مرکز دیتیلینگ و نانوسرامیک (MAYVINCI)