شاید برای خیلی ها
رویاهای ما
خنده دار باشد.
اما همین که بافکرش هم عشق می کنم
برایم کافی ست
همین که به یقین برسم" الاعمالُ بالنیّات"
خودش یک دنیا رسیدنه
مثل همان که; سالهادرخیالِ خود
باکوله باری از عشق
پیاده عازمت می شدم
و آخر هم شدم!!!!.
وحالا دوباره همان خیالات با
بارهای دوچندان به سرم می زند.
چقدر سنگین تر قدم برمی دارم این بار
چقدر سخت تر و شیرین تر است سفرِعشق!!!!.
نمی دانم به یادِ محمدابراهیم
یا حتی همان حبیب که بارها برایت جان داد
اما یقین دارم قرار است جان بگیرم از تو
دوباره .صدبارههزاره!
ای مسیحای من .
شوقِ تو چشم انتظار میکند دل را
شوقِ تو با سر به زمین میکوبد دیوانه را
رویاهایم را که جمع میکنم
همه شان ازجنسِ حبیب اند.
<بابا کاش امام; با حَسَنین به خانه مان می آمد
تنها یکبار دلم میخواهد با حسین و حسن
درحیاط خانه مان بازی کنیم>.
جنابِ حبیب از همان کودکی
نشان داد شوقش را
و حسین علیه السلام
از همان کودکی جان داد به او
درهمان حیاط.
کاشِ من هم;از شوقِ آمدنت
سراسیمه جان می دادم برایت
و جانم می دادی دوباره
تنها برای خودت زندگی کردن را.
چقدر کِیف کردی تو حبیب
به این همه عشق بازی ات با حسین
حسرت می خورم
کاش من ;قدرِ همان روزِ کودکی ات;
"تو" بودم!!!.
حبیب شدن و حبیب ماندن و حبیب رفتن
سخت است.
#قدری_ به من_ جان بده
درباره این سایت