بغض های بی هوا
گریه های بی امان
قبضِ روح های بی دلیل
این همه را نمی فهمم.
کاش معنای تک تکِ
این گرفتگی ها را می دانستم!!!
دلم این روز و شب ها
بی هیچ بهانه ای زار می زند
و نمی فهمد چرا؟!
نفهمیدنِ حالِ دل
عینِ گم کردن چیزی درونِ آدمی ست!.
آشفته ای
بی هیچ دردی شاید!!!
دردهای خاموش ;آدم را خاموش می کند
جایی خاموش از دلمردگی
دل را بس است شاید
معراج می خواهد دلم
اما دلیلش را نمیدانم
اسفند ;
یادآور روزهای خوب وشیرین
باشهداست
یادآور انبوهی از عهدهای عاشقانه بابهترین ها
هوا ;هوایِ شهدای گردان علی اکبر است
و روایتگری ها
حالا شک ندارم که شهدا
هوایم را کرده اند
منِ بی هوا دلبسته
بی هوا; هوایی شده ام
یا بقولِ شهیدسید مرتضی
<زمین برای دلم تنگ آمده>.
هرچه که هست
خوب نیستم.
انگار بهارِ بی شهدا
زمستانیست دفن شده
درمیان انبوهی شاخ و برگِ
به ظاهر خوش!!!!!.
بی شهدا ;
از درون متلاشی میشویم ریز ریز.
برای افتادن ازنگاهِ شهدا نباید گفت چه کردیم؟!
باید گفت چکار نکنیم که از نگاهتان نیوفتیم؟!!!!
کاش گوشه ای از معراج را
یک امشبی میهمان بودم
دلم خاکِ آغشته به خونِ شهدا را هوس کرده
همان خاک که هنوز هم انسان می سازد
با زبانِ بی زبانی
زبانِ خاکی; اثرگذار
خاکی هادیِ دل ها.!
بخدا که ;دل را به خاک باید زد
همینِ خاکِ مقدسِ جبهه ها.
#بخوان _به خاکِ _خودت _رجب _نزدیک _است
درباره این سایت